دیدم او را ، دیدم او را ، ای دریغ
در نگاهش آشناىٔی مرده بود
در ته چشمان درد انگیز او
شعله ی عشق و هوس افسرده بود
در نگاه سرد و خاموشش نبود
برق عشقی یا شرار کینه ای
پیش چشمم بود و من محروم از او
همچو عکسی بود در آیینه ای
وای بر من این دلارام منست
اینکه چون بیگانه میبیند مرا ؟
بیندم از دور و پنهان میکند
یا چو ناپیدا نمی بیند مرا ؟
نازنین من گر این دیر آشناست
از چه رفت از خاطرش سوگند او ؟
چشم اگر آن چشم و لب گر آن لب اوست
پس چه شد آن اشک و آن لبخند او ؟
این همان گیسوی مشک افشان اوست
وای ! پس آن بوی عشق انگیز کو ؟
این برو بازو گر از آن دلبر است
شور آن آغوش آتشخیز کو ؟
این لب میگون اگر لب های اوست
پس چرا مستی نمیریزد از او ؟
آرزوی بوسه گر دارد هنوز
پس چرا آتش نمی خیزد از او ؟
ای خدا این سردی و بیگانگی
دلشکن تر از دلازاری نبود ؟
این سکوت سرد و جانفرسای او
بدتر از فریاد بیزاری نبود ؟
گر نوازش رفته بود از چشم او
یک نگاه سرد و سنگین هم نداشت ؟
بر لبش گفتار شیرین گر نبود
تلخی دشنام و نفرین هم نداشت ؟
زاده ی رؤیای من بود اینکه رفت
نازنین من چنین بدخو نبـــود
اینکه خاموش از کنار من گذشت
ســــایه ی او بـــــود اما او نبود !
نظرات شما عزیزان: